پنجره ی اتاق باز است. صدای رعد و برق می پیچد . نسیمی مرطوب هر چند ثانیه یکبار هوای راکد داخل را عوض میکند. بوی نم باران می دهد . بوی خاک، بوی برگ .پرت می شوم به زمان و مکانی غیر از این جا ! دم دمای صبحی است مرطوب و خنک. پنجره ها و در تراس شاه نشین باز است اینجا شدت باد بیشتر است . از روی تخت نیم خیز که شوی اول چشمت به آسمانی می افتد تکه پاره نمی فهمی صبح است ، غروب است یا چه! دوم چیز ، دریا را می بینی.
عاقبت گریه هام تموم شد ! احساس سبکی میکنم ‌‌‌. سه روز متوالی با دوستام و خانوادم گذشت . خب قطعا خیلی بهتر از این بود که تنها و بی برنامه بگذره! اما به محض اینکه تنها میشدم دیگه جلودار اشکهام نبودم شاید در روز ده بار گریه می افتادم. هیچ وقت نمی فهمم این چه فشاریه که متحمل میشم و تحت تاثیر چه رخدادیه! بهرحال، یک سال به سنم اضافه شد باید خیلی کارها بکنم و خیلی روی این آدمی که هستم کار کنم. کار کنم و در عین حال به خودم سخت نگیرم ! سخت نگیرم تا درگیر

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فلزیاب کردستان 09102191330 computer لوازم خانگی دانلود سرا سکوت پروانه ها شارژ هرمی پیش به سوی بی نهایت ها هنرستان فنی شهید مطهری